سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فراخ سینگى و بردبارى دست‏افزار سرورى است و سالارى . [نهج البلاغه]

براى تربیت انسان، براى ساختن بشر باید در او عشقى آفرید که از تمام غریزه‏ها نیرومندتر باشد و باید در او نیرویى گذاشت که تمام زنجیرها را با خود بردارد و تمام نگهبان‏ها را همراه بکشد.

و مادام که این عشق عظیم و این نیروى بزرگ در انسان نیاید و پا نگیرد، براى انسان حرکتى نخواهد بود و از بند اسارت‏ها نجاتى نخواهد یافت.

قرآن مى‏گوید: «وَ الَّذینَ آمَنُوا اشَدُّ حُبّاً للَّهِ» ؛ « بقره 165»

 آن‏ها که به سوى حق گرویده‏اند و به سوى «اللَّه» آمده‏اند، از عشق، از محبت شدیدترى نسبت به حق برخوردارند.

ما از محبوب‏هاى خود به خاطر محبوب‏ترى چشم مى‏پوشیم و خوب را فداى خوب‏تر مى‏کنیم و آنچه با اهمیت‏تر است انتخاب مى‏کنیم. با آن که پول را دوست داریم مى‏دهیم تا به آنچه بیشتر مى‏خواهیم برسیم. با آن که جان خود را دوست داریم از جان خود مى‏گذریم تا به آزادى دست یابیم.

مثال قرآنی : ابراهیم با آن که اسماعیل را دوست دارد و خیلى هم دوست دارد، در راه حق و به خاطر دستور او قربانى مى‏کند.

مثال اجتماعی :  جوانى بود سخت وابسته‏ى لباس و قیافه‏اش بود، حتى وسواسى داشت که پارچه‏اش از کجا باشد و دوختش از فلان و مدلش از بهمان.

براى دوستى با او همین بس که از لباسش و اتویش و قیافه‏اش تحسین کنى و یا از طرز تهیه‏ى آن بپرسى. او عاشق ظاهر سازى و سر و وضع مرتب بود و به این خاطر از خیلى‏ها بریده بود تا این‏که عشقى بزرگ‏تر در دلش ریخت و با دخترى آشنا شد و با هم سفرى کردند و در راه تصادفى.

جوانک در آن لحظه‏ى بحرانى از رنج‏هاى خودش فارغ بود و خودش را فراموش کرده بود و به محبوبه‏اش مى‏اندیشید و سخت به او مشغول بود.

او به خاطر پانسمان محبوبش به راحتى لباس‏هایش را پاره مى‏کرد و زخم‏ها را مى‏بست و راستى سرخوش بود که خطرى پیش نیامده است.

هنگامى که عشقى بزرگ‏تر دل را بگیرد، عشق‏هاى کوچک‏تر نردبان آن خواهند بود.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط همسفر 90/2/18:: 1:53 عصر     |     () نظر

وقتی به این فکر افتادم تا برای خودم وبلاگ بسازم، تا هر چی میتونم و بلدم تو وبلاگم بزارم

چند روزی فکرمو مشغول کرد بود که چه اسمی بزارم، از چند نفر مشورت گرفتم، میگفتند اسمی بزار که خاص باشه و از این ور چون میخوای همه جور مطلبی بزاری باید اسمت جامع باشه؛

خیلی فکر کردم ، هر اسمی که بدرد میخورد میزاشتم، تکراری درمیومد،

رفتم سراغ فرهنگ عمید، هی کتابو ورق میزدم تا چشمم افتادم به لغت معجون، ذهنمو مشغول کرد، دوباره کتابو ورق زدم، دودل بودم چون نمی خواستم چند وقت بعد وبلاگو به خاطر اسمش حذف کنم، دوباره رفتم سراغ کلمه معجون دیدم معناش مخلوط داروهای مختلف، با خودم که فکر کنم این اسم همون اسمه ، آخر دلو زدم به دریا گفتم همین اسمو میزارم ؛ بعد همسرم این اسمو برای وبلاگم تأیید کردنو گقتن قشنگه ، دیگه تردیدی هم که داشتم از بین رفت.

از این به بعد هم فکرم مشغول محتوا، قالب و چیزهای دیگر وبلاگ شد، از خدا میخوام که در این وادی هم منو کمک کنه

شما هم منو فراموش نکنید


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط همسفر 90/2/18:: 12:21 عصر     |     () نظر

 ای نام تو بهترین سرآغاز                      بی نام تو نامه کی کنم باز

 سلام 

ورود خودم را به جمع بریبچ وبلاگ نویس تبرک میگم،

چرا؟

شما که به استقبالم نیومدید تا بهم تبریک بگید مجبور شدم خودم بگم؛

حالا عیب نداره، خودتونو ناراحت نکنید، هنوز دیر نشده؛

ولی بهم سر بزنیدا، نظرم بدید، خوشحال میشم.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط همسفر 90/2/17:: 6:52 عصر     |     () نظر

<      1   2   3   4